.:: خوراک مغز ::. ادبیات، سینما، و دنیای تکنولوژی

وبلاگ شخصی آرش رحمانی

بخش سوم: فیلم هایی در مورد فلسفه: بررسی فیلم «شب من در خانه ماد» Ma Nuit Chez Maud


برای دیدن بخش اول این سری مقالات اینجا را کلیک کنید.

برای دیدن بخش دوم این سری مقالات اینجا را کلیک کنید.


دومین گروه از فیلم هایی که بررسی می کنیم فیلم های در مورد فلسفه هستند و همانطور که قبلا نیز بیان شد، تعداد فیلم های این گروه محدودتر است. تعداد فیلم هایی که به فیلسوف ها، به عنوان فیلسوف، پرداخته اند بسیار محدود است. البته باید اذعان داشت که مستند های زیادی در مورد فیلسوفان ساخته شده است، به عنوان مثال، مجموعه های «کوین» که قبلا نیز به آن اشاره شد، علی رغم اینکه از ارزش های سینمایی کمی برخوردارند ولی جز فیلم هایی هستند که به فیلسوفان پرداخته اند.




تنهای استثنایی که می توان به آن اشاره کرد شاید فیلم «دریدا» ساخته «کرکبی دیک» و «ایمی زیرینگ کافمن» در سال 2002 باشد که در آن زندگی اجتماعی دریدا از جمله سخنرانی ها و ملاقات هایش به تصویر کشیده می شود و همزمان بصورت ساختارشکنانه ای مورد بررسی قرار می گیرند، و این مسئله یکی از دلایلی است که منتقدان این فیلم را فراتر از یک مستند ساده می پندارند. در مصاحبه ای که با دریدا درباره ساخت این فیلم انجام  شده وی به اصلی ترین مشکل ساختن فیلم در مورد فیلسوفان اشاره می کند:

سوال: چطور می توان نوشته های یک فیلسوف را از زندگی اش جدا کرد؟

جواب: نمی دانم که می شود همچین کاری را انجام داد یا نه ولی باید بگویم که فیلسوفان کلاسیک سعی می کردند که این دو را از هم جدا کنند و گاها موفق هم بودند. اگر متن های فلسفی سنتی را بخوانید خواهید دید که در آنها از ضمیر اول شخص مفرد به هیچ وجه استفاده نشده است. از ارسطو تا هایدگر، همه فیلسوفان تلاش کرده اند که زندگی خود را به عنوان پدیده ای حاشیه ای و اتفاقی در نظر بگیرند. اصلی ترین و مهم ترین مسئله برای آنها تفکرات و آموزه هایشان بود. برای این فیلسوفان، زندگی نامه یشان یک مسئله غیرعلمی و خارجی است که به عنوان اتفاقی در نظر گرفته می شود که الزاما به فعالیت یا سیستم فلسفی مرتبط نیست.

بسیاری از فیلسوفان کلاسیک در واقع این عقیده را راجع به خود داشته اند. شاید تنها فیلمی که تلاش کرده است که به شیوه ای غیر مستندوار به معرفی یک فیلسوف از طریق فلسفه اش (و بالعکس) بپردازد فیلم «ویتگنشتاین» ساخته «یارمن» است که قبلا نیز به آن اشاره شد.

با این وجود، من قصد دارم که بر روی فیلم دیگری تمرکز کنم. فیلم مورد نظر من، «شب من در خانه ماد» ساخته «اریک رومر» است که بصورت کاملا هوشیارانه ای در مورد فلسفه و نقش ها و محدودیت های تفکر فلسفی در زندگی روزمره است. (فیلم های رومر در اکثر مواقع فلسفی هستند.) نیازی به گفتن نیست ولی این فیلم از سینمای فرانسه است، کشوری که در آن فلسفه هنوز به عنوان یک رشته ی دانشگاهی صرف به حاشیه رانده نشده و هنوز می توان نقش آن را در فرهنگ عامه نیز یافت. فیلسوفان فرانسوی هنوز هم در برنامه های گفت و گو محور تلویزیونی شرکت می کنند و اکثرا دارای محبوبیت و جذابیت هم هستند حتی اگر وضوح و دقت همتاهای انگیسی-آمریکایی خود را نداشته باشند. قسمت اعظم زندگی فرانسوی ها هنوز هم درگیر بحث های پیرامون مذهب کاتولیک است که یک دین سخت گیر است که نیازمند تفکرات عقلانی دقیق است. فیلم رومر نیز در مورد رابطه متقابل فلسفه و دین است. وقتی فیلم در سال 1969 اکران شد، یک منتقد فیلم بیان کرد که این فیلم چیزی شبیه یک اسکلت است که می توان عقاید فلسفی رومر را بر تن آن کرد. اما باید گفت که این فیلم یک فیلم سنگین و بیش از حد روشنفکرمابانه نیست، زیرا که رومر مخاطبان عام را نیز در نظر دارد و بحث در اینجا با جذابیت و شوخ طبعی قابل توجهی انجام شده است.

قهرمان و راوی بی نام فیلم ( با بازی ژان-لوی ترین­تینیان) یک مهندس فرانسوی 30 ساله است که به ریاضی نیز علاقه زیادی دارد. او پس از مدتی کار کردن در خارج از کشور، اکنون به شهر صنعتی «کلرمنت-فراند» بازگشته است. او پیرو مذهب کاتولیک نیز هست ولی به نظر می رسد که علاقه ی او بیشتر یک علاقه عقلانی و متفکرانه است تا اینکه تعهد واقعی معنوی به این مذهب داشته باشد. ذات دوگانه او در صحنه اول فیلم که در یک کتابفروشی دو کتاب مختلف میخرد به تصویر کشیده می شود. او یک جلد کتاب در مورد احتمالات ریاضی می خرد و سپس یک کتاب از پاسکال، که شخصیتش بیانگر پیروزی ایمان و بی خردی بر ریاضیات و منطق و خرد است. در ابتدای فیلم نیز راوی با دو شخصیت آشنا می شود که این دوگانگی را به تصویر می کشند. ابتدا او با یک دوست قدیمی به نام «ویدال» دیدار می کند که یک مارکسیست با عقاید سختگیرانه در مورد عقلانیت موجود در تاریخ است. ویدال او را به «ماد» معرفی می کند که یک زن مطلقه ی سبزه است که با دختر کوچکش زندگی می کند. «ماد» موجودی است که با میل و اشتیاق زیادی زندگی می کند و به منطق توجهی ندارد. ولی قهرمان ما در فیلم با یک زن بلوند ناشناس نیز با نام «فرانسوا» چندباری ملاقات می کند، مخصوصا در خیابانی که منتهی به کلیساست و فرانسوا کسی است که تصویرگر تمایلات قلبی اوست و قهرمان فیلم نیز بصورت غیر عاقلانه ای تصمیم می گیرد که فرانسوا کسی است که باید با او ازدواج کند (یک تصمیم قلبی پاسکالی؟). این کشمکش در سرتاسر فیلم مابین تقابل های دوگانه ای از جمله سیاه و سفید، سبزه و بلوند، تمایلات محض و تمایلات مبتنی بر منطق و ...ادامه دارد.

این فیلم اشاره ای دارد به شرط بندی موجود در کتاب «تاملات» پاسکال. بر روی وجود خدا شرط ببندید: اگر اشتباه کرده باشید، چیزی را از دست نمی دهید ولی اگر حق با شما باشید، شما به سعادت ابدی می رسید. شرط ببندید که خدا وجود ندارد (و یا اصلا شرط نبندید که تفاوتی با هم ندارند) و اگر حق با شما باشد هیچ چیزی به دست نمی آورید، و اگر هم اشتباه کرده باشید سعادت ابدی را از دست می دهید و به تاریکی بی پایان محکوم می شوید. به اعتقاد پاسکال، این قضیه حد و نهایت منطق است. وقتی بحث، بحث اعتقاد به خدا باشد، شما باید عقل و منطق را کنار گذاشته و یک تصمیم قلبی بگیرید. سوال اصلی این فیلم نیز این است که آیا قهرمان داستان می تواند چنین تصمیمی بگیرد؟



راوی داستان به چند دلیل قابل اعتماد نیست. او ادعا می کند که کاتولیک است ولی آنچنان که به نظر می رسد خیلی آداب آن را بجا نمی آورد. او بطور کاملا واضحی احساس ناخوشایندی در کلیسا دارد. او نظم شخصی ندارد و احساس خوبی نیز به نظریات پاسکال ندارد. (البته به مباحث اخلاقی پاسکال، نه دقت ریاضی وار وی زیراکه خود راوی نیز ریاضی دان است.) بعضی اوقات اذعان می کند که زندگی او از قبل تعیین شده است و در مواقعی دیگر نگرانی های خود را در مورد اختیار بیان می کند؛ در مورد اینکه انسانها باید تصمیمات اخلاقی درستی بگیرند. تصمیمی که در میانه فیلم راوی باید اتخاذ کند در مورد ادامه رابطه گرم و صمیمی با «ماد»- تصمیمی از جنس چنین انتخاب های اخلاقی است که با اختیار انجام می گیرد.

با این وجود، به نظر می رسد که زندگی او در واقع به نوعی از قبل تعیین شده است. رومر کارگردان فیلم، بدون ترس از انتقادات منتقدان، بطور ناشیانه ای از سلسله اتفاقات تصادفی در فیلم استفاده می کند که فرانسوای ناشناس را بر سر راه قهرمان فیلم قرار دهد. رومر نقشی خداگونه در مورد فیلم خود به عهده می گیرد و کنترل اتفاقات را به دست می گیرد. روشی که کارگردان فرانسوا و قهرمان فیلم را بر سر راه هم قرار می دهد و سپس از هم جدا می کند مشابه روشی است که خدا زندگی ما را کنترل و در بعضی موارد دستکاری می کند. خدا و نقش او در زندگی و تفکرات ما یکی از مسائل بنیادی این فیلم است که بررسی آن در فیلم از صحنه ی ابتدایی داخل کلیسا شروع می شود که پس از آن برای اولین بار قهرمان ما فرانسوا را ملاقات می کند. و در حالیکه ما فکر می کنیم که این ملاقات های اتفاقی هستند، بخش پایانی فیلم مشخص می کند که فرانسوایی که قبلا درگیر ماجراهای داستان بوده است، در اصل همان کاراکتر بی نامی است که توسط «ماد» در شب مربوط به او توصیف شده بود.

اگر چه که به نظر می رسد که راوی داستان شکست خواهد خورد، اما ملاقات های تصادفی مابین او و فرانسوا بازهم اتفاق می افتند. راوی در ابتدای فیلم سوال جالبی از دوستش ویدال می پرسد: « احتمال اینکه دو نفر اتفاقی همدیگر را ببینند چقدر است؟» و این «احتمال» به یکی از مضامین اصلی فیلم تبدیل می شود. اگر اتفاق غیر محتمل بصورت متناوبی رخ دهد آیا این از خصوصیات تصادفی بودن اتفاقات است؟ و یا اینکه دلیل و برهانی است بر اینکه اتفاقات از قبل تعیین شده هستند؟ که این تکرار دلیلی است بر وجود خدا در جهان که کنترل اتفاقات را برعهده دارد؟ اگرچه این اتفاقات بیش از حد غیرعادی هستند اما این حس به بیننده منتقل نمی شود زیرا که رومر به عنوان کارگردان آنها را در یک چهارچوب واقع بینانه از موقعیت و عمل به تصویر می کشد.

محیط داخل فیلم نیز از اهمیت خاصی برخوردار است. همانطور که شخصیت های فیلم نیز تاکید می کنند، اتفاقات فیلم نه در پاریس بلکه در حومه آن و در شهرستان دیگری رخ می دهد. اتفاقات فیلم در شهر کلرمنت-فراند در زمستان رخ می دهد که فصل مرده سال است ولی همزمان چون در آستانه سال نو و کریسمس هم می باشد سمبل تولد دوباره نیز هست. زمان فیلم، آنچنان که اثر Little Gidding تی. اس. الیوت نیز به ما یاد آوری می کند، زمانی است که می توان انتظار اتفاقات فوق العاده ای را داشت. این فیلم به عمد بصورت سیاه و سفید ساخته شده است و این دو رنگ نیز به یکی دیگر از مضامین اصلی فیلم تبدیل می شوند. به عنوان مثال، در تقابل بین بیرون و داخل ساختمان ها، می توان به سفیدی برف خارج از ساختمان، و سیاهی دنج و راحت داخل، مخصوصا داخل کلیسا اشاره کرد. همچنین به تقابل سبزه بودن ماد و بلوند بودن فرانسوا نیز می توان اشاره کرد. ماد در مرکز شهر زندگی می کند در حالیکه فرانسوا در پاکی منحصربه فرد کوهستان. ماد فقط در شب احساس خوشحالی می کند در حالیکه فرانسوا از روز و بیرون بودن لذت می برد. این قضایا با وضوح انکارنشدنی به تصویر کشیده می شوند زیرا که همانند قضیه پاسکال، هیچ نقطه خاکستری رنگی وجود ندارد: شما یا شرط می بندید یا از این کار امتناع می کنید. راوی داستان تلاش می کند تا از ماد (نماد غیرطبیعی بودن) فرار کند و به فرانسوای (طبیعی) بپویندد زیراکه یک شب با او بودن حس کاملا متفاوتی دارد. در قطعه آخر فیلم نیز بر این پیروزی طبیعت تاکید شده است (مخصوصا وقتی که رابطه ی بین ماد و فرانسوا مشخص می شود.). راوی داستان از ماد دور شده و به سمت فرانسوا، دریا و نور و روشنایی حرکت می کند.

البته باید اذعان داشت که خوانشی کاتولیکی از این ارزش ها نیز وجود دارد. ماد؛ که انسانی با زندگی مبتنی بر هوس و اشتها و احساسات است، در این فیلم به عنوان یک شخص غیرطبیعی، شهری، و اجتماعی که در دنیایی مبتنی بر منطق مکانیکی زندگی میکند معرفی می شود. و این دنیای فرانوسا دنیای ازدواج و شرط بندی بر وجود خدا-است که نمایانگر نظم طبیعی حاکم بر دنیا می شود: نظمی که فقط از طریق فضل ناشی از درک خدا بدست می آید. در اینجا رومر به واژگونی ارزش هایی می پردازد که انسان دنیای مدرن به آنها عادت کرده است، و اینها همان ارزش هایی هستند که حتی در خود فرانسه ی صنعتی نیز بعد از اتفاقات انقلابی ماه «می» سال 1968 وجود داشتند. او با اعتقادات ما بازی می کند زیراکه نشان می دهد علیرغم اینکه احتمال دارد اختیار وجود نداشته باشد، ولی ما نیز باید با همان قاطعیتی که قهرمان داستان دارد به آن اعتقاد داشته باشیم. این ایده بیان شده شاید فلسفه ای ارتجاعی باشد؛ بسیاری از منتقدان، آثار رومر را بر خلاف جریان کلی سینما دسته بندی می کنند، جریان کلی که شامل آثار کارگردانانی از جمله تروفو و گودار در فرانسه می شود. تعدادی نیز آثار او را بر خلاف جریان مدرنیته می دانند هر چند که این مضامین با ظرافت خاصی در فیلم ها به نمایش گذاشته می شوند.

گذراندن یک شب با ماد به این معنی است که باید روزها را در دنیایی گذراند که در آن فلسفه و الهیات واقعی هستند و در مکانهای عمومی مورد بحث قرار می گیرند و ساختار اصلی تفکرات قهرمانان داستان ها را تشکیل می دهند. آیا تا بحال فیلمی وجود داشته است که مضمون اصلی آن امتناع قهرمان داستان از معاشقه با یک زن زیبا بوده باشد؟ احتمالا. اما فیلمی که در آن این تصمیم بر اساس اصول اخلاقی و فلسفی گرفته شده باشد چه؟ در اینجا، امتناع کردن، یا کار خاصی انجام ندادن، در اصل یک شرط بندی و انتخاب یکی از دو احتمال موجود در شرط بندی پاسکال است. در نتیجه، انفعال موجود در فیلم همزمان شروع اصلی ترین و مهمترین عمل داخل فیلم است: انتخاب و ترجیح نور بر تاریکی. حق با پاسکال بود: منفعل بودن و انتخاب نکردن خود یک نوع انتخاب است. تمامی این مسائل: منطق خشک پاسکال، و همزیستی اختیار و جبر، زمانی شکل واقعی تری به خود می گیرند که ما آنها را در مورد افرادی ببینیم که راجع به زندگی خود تصمیم می گیرند. همچنین ملموس بودن این مسائل زمانی درک می شود که ما آنها را در یک اثر سینمایی ببینیم که در آن مفاهیم نور و تاریکی در سالن تاریک سینما به تصویر کشیده می شود و سپس تماشاگران از تاریکی داخل سالن به روشنایی خارج از سالن سینما می روند درست همانند قهرمان داستان که در ابتدای فیلم از تاریکی داخل کلیسا به سمت روشنایی خارج از آن حرکت می کند و در آخر فیلم نیز به سمت نور و فرانسوا روانه می شود.

در اینجا فلسفه و سینما به شکل ظریفی به هم گره  می خورند. این احتمال وجود دارد که تماشاگران بعد از دیدن فیلم «یادآوری کامل» و بدون درک هیچ کدام از دغدغه های فلسفی آن سالن سینما را ترک کنند، ولی غیرممکن است که بعد از دیدن یک شب در خانه ماد به مضامین اخلاقی و خداشناختی و فسلفی آن فکر نکنند.

 در بخش چهارم از این مجموعه به موضوع اصلی این سری مباحث خواهم پرداخت که بررسی فیلم به عنوان یک متن فلسفی است. از دست ندهید.



مقاله بعدی: فیلم به عنوان متن فلسفی: بررسی فیلم های Blade Runner  و «سال پیش در ماریباند»

نظرات  (۱)

عالی بود آرش جان.
بی صبرانه منتظر بخش چهارم هستم.
موفق باشی.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی