.:: خوراک مغز ::. ادبیات، سینما، و دنیای تکنولوژی

وبلاگ شخصی آرش رحمانی

در طول این مجموعه مقالات، به بررسی رابطه های گوناگون مابین فیلم و فلسفه پرداخیتم. و هدف از این قسمت پایانی جواب دادن به سوالی است که در بخش اول مطرح شد: چرا فیلم های بلید رانر و سال پیش در ماریانبا فیلم به مثابه فلسفه هستند؟ اگرچه که روابط متفاوتی بین فیلم و فلسفه وجود دارد، اما هدف اصلی این مجموعه بیان این استدلال است که فیلم خود می تواند نقش متن فلسفی را داشته باشد و فقط تصویرگر مسائل فلسفی نباشد. برای بررسی این موضوع در ادامه مطلب با من همراه باشید. 

 ابتدا اجازه دهید که اشاره ای بکنم به مطلبی که «استیفن مول هال» در مورد سه گانه «آدم فضایی» نوشته است:

میزان پیچیدگی و خودآگاهی که این فیلم ها برای استقرار و توسعه ی مسائل مربوط به رابطه ی بین هویت انسانی و تجسم بکار می برند، در کنار مسائل دیگری که به فلسفه مربوط می شود، باعث می شود چنین فکر کنم که این فیلم ها باید به عنوان متونی در نظر گرفته شوند که موفق شده اند کمک های شایانی به این مباحث عقلانی و روشنفکری بکنند. به عبارت دیگر، من به این فیلم ها به عنوان تصویرسازی های در دسترس و محبوب از دیدگاه ها و استدلال های فلسفی که توسط فیلسوفان بحث می شوند نگاه نمی کنم، بلکه به نظر من این فیلم ها خود به انعکاس و ارزیابی این دیدگاه ها و استدلال ها می پردازند و دقیقا مانند فیلسوفان در مورد این موضوعات به تفکر جدی و نظام مند می پردازند. چنین فیلم هایی یک ماده خام برای فلسفه نیستند، یا فقط منبعی برای زیباتر کردن مسائل فلسفی، بلکه آنها خود تمرینات فلسفی، و یا فلسفه در عمل هستند: فیلم به عنوان تفکر فلسفی!

این نقطه نظر دقیقا دیدگاه من به دو فیلمی است که در این بخش آنها را بررسی کردم. نه بلید رانر و نه سال پیش در ماریانبا چند مثال، تصویر و تمرین کوتاه در مورد ذات هوش و انسان بودن نیست. اما یک فیلم مگر باید چه خصوصیات دیگری داشته باشد که تماشای ان به مثابه ی انجام عمل فلسفی باشد؟ مگر نه اینکه توانایی فیلم برای مجبور کردن بیننده ها به تفکر فلسفی در مورد موضوعاتی که به تصویر می کشد کافی است؟

این سوال یکی از اساسی ترین محورهای بحث در مورد کتاب «مول هال» در یک ژورنال آنلاین به نام فیلم-فلسفه­ نیز هست. در اینجا «نیثن اندرسون» ادعای مول هال را اینگونه شفاف سازی می کند:

چیزی که مجموعه فیلم های ماتریکس و آدم فضایی را اینقدر سرگرم کننده می کند دقیقا همین نکته است که آنها بیننده را در حد یک متن فلسفی درگیر خود می کنند. آنها از بیننده می خواهند که در مورد پایه ای ترین موضوعات نیز سوال بپرسد، به جست و جوی شواهد بپردازد، و درنهایت، نه تنها در مورد دنیای ارائه شده در فیلم، بلکه حتی در مورد تاثیر و اهمیت آن برای درک بهتر حقیقت در دنیای روزانه خود به تفکر و تعمق بپردازند. برای مول هال، توصیف یک فیلم به عنوان فلسفی به این معنی نیست که این فیلم منطبق بر یک تئوری فلسفی موجود است، بلکه به این معنی است که بتوان تشخیص داد این فیلم تا چه اندازه به مطرح کردن و جواب دادن سوالاتی با  مضامین فلسفی می پردازد.

در بخش دیگری از این بحث، «جولین بگینی» می گوید که: «منظور مول هال از ایده ی فیلم به مثابه فلسفه این نیست که یک فیلم قادر است استدلال های منطقی واضحی را به مخاطب عرضه کند گویی که آنها یک مجموعه از قیاس های منطقی واضح هستند.» و این نظر بسیار درست است. اگر انتظار ما از فیلم چنین چیزی باشد، می توان گفت که تقریبا هیچ فیلمی به عنوان فلسفه نخواهیم داشت.

ادعای مول هال در متنی که به آن اشاره شد این است که یک فیلم فلسفی اصیل فیلمی است که بصورت کاملا جدی و نظام مند به استدلال ها و مسائل فلسفی فکر کند، ولی تحلیل های چنین فیلمی، به دلیل ماهیت متفاوت این مدیوم، باید متفاوت از آنچه ما در متن های کلاسیک فلسفی می خوانیم باشند. احتمالا مول هال از ما می خواهد که به فیلم به عنوان مدیومی نگاه کنیم که مسائل فلسفی را به ما نشان می دهد تا اینکه راجع به انها به ما بگوید، زیرا صحبت کردن راجع به مسائل فلسفی وظیفه متون فلسفی است. اگر این امید وجود دارد که روزی فلسفه بتواند در مورد جهانی که در آن زندگی می کنیم موضوع واقعی و درست را به ما بگوید، چگونه  می توان از یک فیلم داستانی و ساختگی انتظار داشت که چنین نقشی داشته باشد؟ بگینی در این مورد می گوید:

فیلم ها، به دلیل اصول ذاتی شان، تصویگر واقعیت نیستند بلکه آنچه نمایش می دهند یک دنیای ساختگی است. این قضیه البته در مورد ژانر علمی-تخیلی بیشتر صدق می کند زیرا در این فیلم ها کل اکشن فیلم بر این ایده استوار است که دنیای به تصویر کشیده شده با دنیای واقعی ما متفاوت است. در نتیجه، نمایش یک موضوع در فیلم به این معنی نیست که آن ایده در دنیای واقعی نیز وجود دارد و در آن نیز صادق است. این موضوع ممکن است در تضاد با هدف اصلی فلسفه باشد که سعی دارد تا آنجا که می تواند ماهیت واقعیت، ساختار منطق، و جوهر وجود و ... برای ما روشن سازد. اگر چنین موضوعی درست است، پس چگونه می توانیم انتظار داشته باشیم که یک مجموعه از باز نمودهای داستانی و ساختگی، ماهیت واقعیت را به طریق فلسفی دقیقی به ما نشان دهد؟

در این بحث، می توان گفت نتیجه گیری ما بصورت مستقیم به موضوع «صدق کردن در دنیای واقعی» مرتبط است. برنارد ویلیامز صداقت را به عنوان یک فضیلت تعریف می کند: « اشتیاق به دیدن ساختارها و انگیزه های واقعی پنهان شده در پس ظواهر.» و اگر ما صداقت را اینگونه معنا کنیم، آنگاه می توانیم بگوییم که فیلم نیز در کنار سایر متون، از جمله متون فلسفی، دارای این ویژگی می باشد. بگینی نیز معتقد است که این دیدگاه نسبیت به فیلم درست تر است و در این صورت است که می توانیم ادعا کنیم یک فیلم می تواند فلسفی باشد زیرا:

فیلم، درست همانند فلسفه، می تواند یک واقعیت را، با همان میزان صداقت موجود در متون، به ما  طوری نشان دهد که ما آن را بهتر و دقیق تر از گذشته درک کنیم. فیلم می تواند با کمک داستان و خیال نیز به این موفقیت دست یابد زیرا این داستان ها می توانند شامل شیوه های بازنمایی استعاره-وار برای بازتاب واقعیت باشند، در حالیکه متون فلسفی از طریق توصیفات تحت اللفظی و عینی به نتایج مشابه می رسند. پس می توان گفت که در حالیکه فلسفه موضوعات را به ما می گوید، فیلم آنها را به ما نشان می دهد، و شیوه نشان دادن آن هم استعاره-وار و متفاوت از شیوه های دیگر مانند نمایش است.

این نشان دادن (و نگاه کردن توسط بیننده ای که درگیر فیلم شده است) از اصلی ترین و ضروری ترین فاکتورهای موثر در بحث و نتیجه گیری در مورد فلسفه در فیلم است.

شاید بتوان این نکته را با صحبت کردن راجع به یک فیلم کاملا متفاوت بیشتر توضیح داد. «راشومان» (1950) ساخته کوروساوا یک فیلم در ژانر علمی-تخیلی نیست، بلکه یک بازگویی واقع گرایانه از یک حادثه است که از چهار زاویه دید متفاوت بررسی می شود. این فیلم برای شخصی مانند بگینی بهترین مثال از بررسی مسائل فلسفی مرتبط با ماهیت عینیت و ظاهر در یک فیلم است. و این کاری است که سایر متون توان انجامش را ندارند.

مسئله ای که در این فیلم به ما نشان داده می شود این است که  چگونه  یک رویداد، که می توان گفت در یک لحظه خاص بصورت عینی اتفاق افتاده است، به این دلیل که ذات جزئیاتش توسط روایت های مختلف زیر سوال نمی رود، چگونه توسط اشخاص مختلف به صور گوناگونی به یاد آورده شده و باز تولید می شود. ممکن بودن این موضوع به این دلیل است که شرکت کنندگان در این رویداد، آن را به عنوان یک ناظر عینی جدا تجربه نکرده اند بلکه هر کدام از آنها، بر اساس اعمال، مقاصد، احساسات و تعهدات اخلاقی خود و دیگران، که البته حقایق عینی و قابل مشاهده ای برای دیگران نبوده اند، آن رویداد بخصوص  را بصورت متفاوتی تجربه کرده اند. از این رو، آنچه که ما در فیلم می بینیم این نکته است که چگونه ما می توانیم با یک دید غیر نسبی به حوادث و حقایق عینی نگاه کنیم که امکان دارد افراد متفاوت بصورت انکار ناپذیری درک کاملا متفاوتی از آنها داشته باشند.

البته باید اذعان داشت که این تنها قسمتی از موضوعات عمیق فلسفی است که فیلم راشومان آنها را به تصویر می کشد. هدف از مطالبی که در بالا به ان اشاره شد این است که دو نکته مهم را بیان کنیم: نکته اولی اینکه این فیلم مثالی از یک فیلم است که به تنهایی می توانید مباحث ریشه ای فلسفی را به شیوه ای سینمایی به جلو ببرد. اگرچه که می توان ادعا کرد که شاید بتوان مباحث فلسفی فیلم راشومان را در گفتمانی فلسفی بر روی یک کاغذ پیاده کرد، اما باید دانست که این مباحث و استدلال ها در فیلم بسیار قوی تر به نظر می رسند و این مسئله به دلیل اهمیت و برتری روش نشاند دادن موضوع نسبت به گفتن آن است. نکته دوم هم اینکه نشان دادن موضوعات فلسفی باعث می شود تا بیننده  ها با دیدن دلایل یک استدلال راحتتر بتوانند توجیهات آن را قبول کنند. این روش به ما نشان می دهد که چگونه حتی مسائلی که غیرممکن به نظر می رسند احتمالا روزی ممکن خواهند شد؛ و فیلم این کار را با روایت این موضوعات در یک بافت داستانی انجام می دهد که برای ما قابل باور، و از نظر بیان احساسات، خطاپذیری و تعصب به خود کاملا انسانی می باشد. و با انجام این کار، فیلم به ما راه و رسم زندگی در این دنیا را می آموزد. بطور خلاصه، استدلال های ارائه شده در فیلم منسجم اند، نکات جدیدی در مورد واقعیت و عقاید را ارائه می کنند و درنهایت به درک بهتر ما از راه و رسم دنیا کمک میکنند.

 

و این مطلب به طور دقیقی نظر من را در مورد فیلم های بلید رانر و سال پیش در ماریانبا منعکس می کند. فیلم بلید رانر سوالاتی در مورد انسان بودن مطرح می کند. در اینجا تفاوت میان گفتن و نشان دادن کاملا مشهود است. در رمان، دیک به ما می گوید که ماکت های درون فیلم تمامی شرایط دنت برای انسان بودن را  دارا هستند: آنها باهوش اند، منطقی هستند و از زبان بهره مندند؛ ولی با این وجود، مطالبی که به ما گفته می شود فقط جنبه ذهنی دارند زیرا که این مطالب برای خواننده کتاب به مثابه ی گزاره های خشک و بی جان اند. ولی وفتی ما در فیلم این ماکت ها را می بینیم، که تمایز آنها از انسان ها غیر ممکن است و کم کم با دانستن مشکلات و دلایل شان برای آمدن به زمین و تقابل شان با دکارد شروع به همذات پنداری با آنها می کنیم حسی به ما منتقل می شود گویی که ما نیز در زندگی آنها شریکیم و آنها را جزئی از تجربه زندگی خود می دانیم تا حدی که نمی توانیم به شباهت انکارناپذیرشان به خودمان اقرار نکنیم. فیلم باعث می شود این گزاره اساسی کتاب شکل واقعی به خود بگیرد و برای بیننده ها قابل درک تر باشد تا حدی که این موضوع در متن نوشته شده قابل درک نمی باشد. فیلم ما را به داخل زندگی ماکت ها و انسان های فیلم می برد و باعث می شود که ما تشخیص دهیم که از بسیاری جهات ماکت ها وجه اشتراک بیشتری با ما دارند تا انسانها. این قضیه باعث می شود تا ما درک بیشتری از خود و دنیای مان بدست بیاوریم. و فیلم این کار را با تکیه بر نظر ویتگنشتاین در مورد برتری نشان دادن بر گفتن انجام می دهد.

این نکته در مورد فیلم سال پیش در ماریانبا نیز صادق است. این فیلم به نشان دادن موضوعات فلسفی اکتفا نمی کند بلکه بیننده را مجبور می کند تا با مضامین فلسفی فیلم تعامل داشته باشد. با دگرگون کردن تمامی ویژگی های نمایشی و تکنیکی سینما مانند منظره، روایت، فلش بک و ... نویسنده و کارگردان این فیلم تلاش می کنند تا بیننده را با نوع جدیدی از فیلم به چالش بکشند. همانطور که راب-گریلت نیز در نقل قول بالا اشاره کرد، ما بصورت ذاتی تمایلاتی عقلانی و دکارتی داریم که ما را مجبور می کند برای دنیای خود نظم خاصی در نظر بگیریم، و فیلم سال پیش در ماریانبا تمامی این ایده ها را به چالش می کشد.

سوال اینجاست که این فیلم چه کار فلسفی انجام می دهد؟ این فیلم در ابتدا چالش بزرگی است برای عقلانیت بیننده ها، و بخصوص برای ماجرای کتاب تأملات دکارت. در این کتاب فلسفی، روایت اول شخص دکارت ما را دعوت می کند تا ما احتمال نفس گرایی- چه، به احتمال زیاد از جنبه هستی شناسانه و چه قطعا از جنبه معرفت شناسانه، را بپذیریم. و فقط در صورت پذیرفتن این احتمال است که می توانیم به مبحث «فکر میکنم، پس هستم.» برسیم. اما در یک فیلم فلسفی، از ما خواسته نمی شود که در مورد نفس گرایی قضاوت کنیم، بلکه خود ما به موجوداتی نفس گرا تبدیل می شویم. ما درون نفس گرایی قرار می گیریم. تک تک بینندگان این فیلم خود را در فضای غیرقابل وصف روایت X می بینند. و زمانی که ما بتوانیم این قضیه را درک کنیم، نظم همه جا برقرار می شود. هرچند که ممکن است بنابر ساختار فیلم، و تلاش تحمیلی اشخاصی از جمله «وارد»، نظم موجود به یک روایت منظم منتهی نشود! برای بازسازی یک روایت، تنها کاری که باید انجام دهیم این است که تصمیم بگیریم کدامیک از اتفاقات داستان واقعی، کدام تخیلی، کدام خیال بافی، کدام مطلوب و درنهایت کدام اتفاقات صرفا بصورت یک خاطره در فیلم حضور دارند. تصمیم گیری در مورد تقدم و تاخر این اتفاقات نیز جزئی دیگر از این فرآیند است. اما هیچ کدام از این اعمال برای یک نفس گرا ممکن نیست، زیرا برای او هیچگونه معیار خارجی واقعیت وجود ندارد که بر اساس آن محتوای ذهنی خود را بسنجد. در این حالت ذهن فقط منعکس کننده خود است و دقیقا همان طور که ریچارد روتی، البته در بافتی متفاوت، بیان کرده است، ذهن نمی تواند منعکس کننده طبیعت و جهان اطراف باشد. ذهن نفس گرا، هیچگونه دسترسی به یک منطق زمانی مستقل نیز ندارد:  قبل و بعد فقط در درون ذهن هوشیار و آگاه معنی پیدا می کنند. پس می توان نتیجه گرفت که بسیاری از فلش بک های فیلم رزنه، در اصل می توانند فلش فوروارد، یا اتفاقات جانبی باشند زیرا ما در درون خود فیلم هیچگونه اطلاعات خارجی در مورد زمان نداریم که به ما کمک کند توالی اتفاقات را درک کنیم.

پس می توان گفت که امکان بازسازی روایت به هیچ وجه وجود ندارد. اما آنچه در فیلم می بینیم و می شنویم دقیقا تلاش یک فرد برای بازسازی یک روایت است. در طول فیلم ما می بینیم ( و همچنین از طریق تکنیک صداگذاری می شنویم) که X در تلاش برای تولید یک نظم برای جهان خود است. حتی در لحظاتی از فیلم راوی تلاش می کند که نظم را در افکار خود نیز برقرار کند. اما در لحظات دیگری از فیلم نیز راوی تلاش می کند تا به جهان اطراف خود نظم ببخشد تا آنها را با تصویر ذهنی اش مطابقت دهد. در مشهورترین مثال فیلم، که از نظر سینمایی اینطور به نظر می رسد که اتفاقات و تصاویر زمینه را برای به تصویر کشیدن صحنه تجاوز X  به A آماده می کنند، بطور ناگهانی تصاویر قطع می شوند و صدای X بصورت کاملا هیستریکی می گوید: «نه! نه! نه! این دروغ است. با زور نبود... به یاد بیار...». به یاد بیار آخر دیالوگ یک سوال نیست، بلکه یک دستور است: دستور به واقعیت که خود را با آنچه X در ذهن دارد منطبق کند.

اما این نیز یک نوع دیوانگی است. زیرا برای یک نفس گرا، هیچ حقیقتی خارج از محتویات ذهنش وجود ندارد. در ذهن چنین فردی منطق و نظم وجود ندارد، بلکه فقط حالت ذهنی فعلی وی موجود است. ادعای دیوید هیوم در رساله خود مبنی بر اینکه ما می توانیم تفاوت میان ادراک و ایده های فعلی و تصورات و خاطرات خود را بر اساس میزان شفافیت و نشاط آنها درک کنیم کاملا اشتباه است. و ما در فیلم این ایده غلط را به وضوح و در عمل می بینیم. اگر ما به عنوان بیننده تنها کاری که می توانیم بکنیم این است در صندلی خود بنشینیم و اجازه دهیم فیلم پخش شود و ما را با ایماژهای فوق العاده، صدای بازیگران و موسیقی متن و ریتم تدوین و احساسات شخصیت ها با خود همراه سازد، پس می توان گفت که تنها کاری که یک نفس گرا نیز می تواند انجام دهد این است که بصورت کاملا منفعل بنشیند و اجازه دهد تا تجربیاتش اتفاق بیفتند!

در نتیجه، فیلم پروژه ی دکارت را به کل رد می کند. رد نظریه دکارت نیز در فیلم به ما گفته نمی شود- به این صورت که اشتباه بودن یک گزاره نشان داده شود و یا بی اعتباری یک حرکت منطقی برایمان روشن شود- بلکه فیلم نفس گرایی را در عمل به ما نشان می دهد. اگر ما نمی توانیم فیلم را بفهمیم، پس نفس گرایی نیز بی معنی است. و خوب، ما نمی توانیم و در نتیجه نفس گرایی کاملا بی معنی است.

اکنون می توان گفت که فیلم می تواند بصورت کاملا واقعی فلسفی باشد. البته باید گفت که همیشه نیز این فلسفی بودن عمدی نیست- من در اینجا هیچ ادعایی مبنی بر اینکه رزنه و اسکات بصورت آگاهانه این مضامین فلسفی را نشان داده اند ندارم. ولی خوب بهرحال فلسفه در فیلم وجود دارد.

در نتیجه، فیلم دیدن، و درگیر شدن با این اتفاقات سینمایی در دو سطح ادراکی و ذهنی، روش دیگری برای انجام کار فلسفی است. و این همان ادعای موجود در این مقالات است. این ادعا که ما می توانیم فیلم را به عنوان فلسفه ببینیم درست همانطور که استنلی کول ادعا کرده بود که بسیاری از فیلم های کلاسیک هالیوود نیز در حال انجام عمل فلسفی و تفکر در مورد موضوعات فلسفی هستند. و اگر این ادعا درست باشد، پس می توان گفت که در واقع ویتگنشتاین وقت خود را در سالن های نمایش ارزان قیمت کمبریج هدر نداده است!

  • آرش رحمانی

نظرات  (۱)

Dude, Thanks again. 
Got sth to recommend, pls give refernce to ur names or quotations, exact ones. they may come handy sometime
thanks
پاسخ:
حتما امید جان. طی یکی دو روز اینده اسم کتاب ها، مقالات و منتقدینی که در نوشتن این مجموعه ازشون استفاده شده رو بصورت یک لیست منتشر میکنم. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی